سیاه

و این شب‌ها
همیشه‌ترین ظلمتِ بی‌زوال‌مان.
خرخره‌‌های سکوت
اسیرِ خشمِ وحشیِ خفاشانِ خون‌آشام،
قامتِ درختان
خمیده بر خونابه‌های بغض.

و این روز‌ها
بی حضورترین زمانِ حزن‌آلودمان.
خشکیده خون‌مان بر زخمِ خواستن،
ماسیده چشم‌مان به آزادی.

اینک اما،
در آزادیِ خویش مرا سهمی بخش،
قطره‌ی خونی یا
زهرخندِ تازیانه‌ای،
تا نماند خاری
به خانه‌ی خورشید...

تیر 88


برای ندا وهمه ی قربانیان این سالهای سیاه
و برای اینکه هرگز از خاطرمان نرود خرداد85 و86 و خرداد 88 را



از یاد مبر،

وقتی را، که به قربانگاه‌مان بردند

و تن‌های بارور معصومیت‌مان را، به خواب سنگ سپردند.


دستانمان را قنوت‌وار به سوی خود گرفتند

تا آیه‌های کفرآلود عشق مقدس را،

از خطوط زخمی آن بیرون بکشند.


بگو به نام که قربانی‌مان کردند

که قوچی از آسمان فرود نیامد ؟


از یاد مبر، هرگز...