براي تو كه اينقدر نگران غبار گرفتن اينجا بودي
...
اين كارهاي نيمه تمام فرصت استراحت را از من گرفته . خواب تكه تكه شده ام را هم كه ديگر نگو . وقتي نيمه شبان تو خيس و مست از باران به آغوش من پناه مي آوري نميدانم چه به سر خوابم مي آيد . و البته در آن لحظات نمي خواهم كه بدانم .تنها تن داغم را به تن خيس و خنك ماه زده ي تو مي چسبانم و ديگر هيچ نمي فهمم جز خلوتي يكدست ازخلسه ي خاموش و خنكاي خيالي به رنگ سبز خالص .باور كن اينچنين كه هر شب خواب را از من مي ربايي و مرا به ميهماني مهتاب و محبوبه هاي شب مي بري اگر كمي مجال براي خوابيدن به من ندهي ، ديگر نه چشمانم را ياراي باز ماندن است نه پاهايم ياراي ايستادن . اصلا بيا دمي چشمانمان را ببنديم و با هم بخواب رويم . خيالم هم راحتتر است كه در هر كجاي رويا قدم بگذارم تو هم كنار من هستي ...
...
تابلوي نيمه تمامي داشتم از گل نيلوفر مرداب كه با از دست دادن رنگهايم مرا ديگر ياراي ادامه دادنش نبود . نه اينكه نخواهم .نه . بلكه رنگي نداشتم كه پر حوصله ، تن بيروح و خسته ي نيلوفر را مرهم باشد .بوم نقاشي نيمه كاره ام را از جلوي چشمانم برداشتم تا هر شب شرمنده ي نيلوفر خسته و بي رنگ نباشم و در حسرت گلگلون كردن گونه اش نسوزم .دم غروبي تابلو را آوردم و نيلوفر را رنگ زدم . بدون حسرت و پشيماني . بدون لحظه اي درنگ و معطلي .با رنگي متفاوت .رنگي كه در هيچ سري از آبرنگها و مداد رنگي ها و رنگ روغن هاي دنيا نتوان يافت . عاقبت او را با دل سپيد و خنده هاي رنگينم رنگ زدم تا يگانه ي رخشان عالم شود ، خود رنگ سرخ و صورتي شدم . بنفش شدم و گونه هاي پريده ي نيلوفر را گلگون ساختم و دانستم كه همه ي رنگهاي روشن و زلال دنيا را در خود دارم . بينهايت رنگ . بينهايت سايه روشن، بينهايت نور، بينهايت آبي و سبز و سرخ ...
...
من اينجايم .آبي ترين خواب ستاره . آبي ترين مهتاب بيخواب ، آبي ترين روياي ماه ،آبي ترين بوسه ي تاريكي .آبي ترين دريا.فرار فاصله هامان تنها به جاري شدن نامم بر لبانت است .نامم را بخوان تا رويايت را تا دوردستها آبي بيابي ...
...
پ. ن : تو را به اين نم باران قسمت ميدهم چشمانت را ببند و بيا دمي بخوابيم ...