...

این سرزمین من چه بی دریغ بود
که سایه ی مطبوع خویش را
بر شانه های ذوالاکتاف پهن می کرد
و باغ ها میان عطش سوخت
و از شانه ها طناب گذر کرد
تقل زمین کجاست ؟
من در کجای جهان ایستاده ام ؟
با باری از فریادهای خفته و خونین
ای سرزمین من
من در کجای جهان ایستاده ام ...


خسرو گلسرخی (؟!)