خواب

جدا از تمامی نیمه شبهای آشفته ام ،
دیشب خواب ترا دیدم
و
امروز که خوابم را - چون همیشه - برای آسمان تعریف کردم ،
زبان باران بند آمد ، بناگاه !
 
 6 مرداد 83



  یادداشتهای یک عقل کل  !!! 
 
 
من نمیدونم چرا همش این قرصهای لعنتیمو قاطی میکنم 
قرصی که باید شب بخورمو صبح میخورم ،اونی که باید صبح بخورم و شب میخورم
نصفه شبه دیشب هم یهو از خواب پریدم زرتی قرص سفیدامو خوردم . تازه صبح یادم
 یادم افتاد که اونا رو باید ظهرها بعد ناهار میخوردم
نتیجه اش هم میشه همین دیگه... این دیوونه بازیا ، این خندیدنها تا سر حد جنون و
این گریه کردنها تا سر حد مرگ .همش واسه همینه. والا جای من که نباید اینجا باشه 
فقط کافیه یادم بیاد قرصامو سر وقت بخورم.اونوقت میتونم باز برگردم خونه ! 
گاهی فکر میکنم تو این بند بازم وضع من از همه بهتره . چون فقط به خاطر این
چند تا قرص لعنتیم اینجا موندگار شدم همین و بس ! 
 
  28 تیر ماه 83


كمي بهتر...!!!


به شايد ، فراموشي من ، طمع مدوز !
بدون خواب تو را ديدن
هيچ شبي به صبح نميرسد...!



24 تير 83


یک پست مالیخولیایی !!!


هر چه وقت داشتم دادم و جاش یه ساعت سویسی خریدم
بندش طلا ، رنگش وسترن ...هرچه راه داشتم دادم جاش
یه جفت کفش ملی خریدم ...
چیه منو عین این ابله ها نگاه میکنی مثلا دارم برات
کتاب میخونما ! یعنی منو تا این حد ابله میدونی؟
ببین اصلا میدونی من همه چیو میدونم . واسه همین مطلقا
فکر نکن که من ذره ای دروغهایی که تحویلم دادی رو باور
.کردم .ای کاش خوش باور بودم .بیخیال
راستی برات گفتم ؟ دیشب زن فالگیر بهم گفت که ته فنجون
قهوه م میگه که من دارم یه زن عوضی میشم ! نمیدونم از
کجا فهمید . ولی فکر کنم شاید از روی تعداد سیگارایی
که هر روز میکشم تا به چراهای بی جوابم فکر نکنم ، فهمید.
یا شایدم موهای کوتاه و تازه رنگ شده ام و ابروهای باریک و
صورت آرایش کردم اینو میگه ! شایدم ناخنهای بلندم که بهشون لاک سرخابی زدم.شایدم ...
دیروزم شنیدم که یکی هست که با خاکسترای ته سیگار فال میگیره
شاید این یکی لااقل بفهمه که من بد نیستم ، یا لااقل نمیخواستم
اینجوری بشم . بلکه اون سایه قد بلندی که موهاش رنگ خاکسترای
سیگارمه و چشاش مث آتیش سیگارم برق میزنه ، مقصره !
باید برم سر وقتش ...!
توهم پاشو لطفا . واسه من ادای این آدمای همه چیز دان رو در
نیار . من میدونم که توتنها از روی تعداد سیگارایی که تو زیر
سیگاری رنگ رژ لب من مونده بود روش فهمیدی که من یه صبح تا
شب یه پاکت سیگار کشیدم ...نه هیچ چیزه دیگه ای !!!


عشق

به خنکایی از این دست تابستانه
تا این سان کبود
تا این سان سمی
همچو شوکران...

نفرین همه ی خدایان!


16 تیر 83



چندی قبل به یمن اسارت خودم
تصمیم گرفتم آزادی را به پرندگان کوچک درون قفسهایم هدیه بدهم .
همه خوشحال و سر حال به پرواز در آمدند...
همه به جز سینه سرخ کوچک و تنهایم .

او امروز غروب در کنج قفس خوابید
و دیگر بلند نشد ...




نوستالژی

درین همیشگی سهمگین مسلخ معصومیتم
نمی خواهم
تنها،
اندیشیدن به تو را هم
داشته باشم ...


1 تیر 83