دروغ !!!


و به من
از صداقت به حراج گذاشته شده
مي گويد
و من تمامي دردهايم را
در سيگاري مي پيچم
و پس مانده اش را به آسمان حرامزاده روانه ميكنم .
عشق
در رحم سياهي مانده است .
و تو
به اسارتم قيام كرده اي ...!


شنبه 1 اسفند ماه 83


براي 29 بهمن ماه …!

نميدانم حالا چند وقت از پر كشيدن تو مي گذرد ؟
يك سال يا دهسال ؟ اما فرقي نميكند .
هزار سال هم بگذرد ‏باز هم ميگويم كاش بر ميگشتي
خانه ات هنوز انتظارت را مي كشد و من شايد …
امروز هم زمين تبدار است و آسمان پر از ابرهاي سياه آبستن .
يك نفر بگويد از كوچ بي بازگشت چلچله ها تا حالا
چقدر از حركت ديوانه وار دوار ساعتها مي گذرد ؟

29 بهمن 82


فراسوی نیک و بد !!


چه خودخواهانه برایم از پارسایی عشق می گویی . می گویی و نمیدانی درونم موجودی ست که به خنده می افتد و وقتی حرف میزنی گوشه دلم کز می کند و ناخنش را می جود و تنها حس می کند تحقیر شده است
می بینی چگونه از کسالت آگاهی خوب یا بد بودن فرار می کند فقط به این خاطر که نمیداند و به غفلتش اعتنا نمی کند .
زیرا تنها این را می داند که ادامه شب سرشار از دانستن چیزهایی ست که نباید دانست و دانستنش تنها غم قدیمی بی کسیش را مضاعف می کند .
تنها به حرمت طنین صدایت است که زخمها را تحمل می کند و لبخند می زند و فرار میکند از من و تو و فلسفه پارسایی عشق ات !

شنبه 24 بهمن 1383


بهمن !



و این منم
و سایه ی سرد برهنه ی گرمازده ای که مدام سرفه میکند،
و این بهمن قلم نخورده از تقویمم ...
نفرینهایم را پذیرا باش !



17 بهمن 1383