فراسوی نیک و بد !!


چه خودخواهانه برایم از پارسایی عشق می گویی . می گویی و نمیدانی درونم موجودی ست که به خنده می افتد و وقتی حرف میزنی گوشه دلم کز می کند و ناخنش را می جود و تنها حس می کند تحقیر شده است
می بینی چگونه از کسالت آگاهی خوب یا بد بودن فرار می کند فقط به این خاطر که نمیداند و به غفلتش اعتنا نمی کند .
زیرا تنها این را می داند که ادامه شب سرشار از دانستن چیزهایی ست که نباید دانست و دانستنش تنها غم قدیمی بی کسیش را مضاعف می کند .
تنها به حرمت طنین صدایت است که زخمها را تحمل می کند و لبخند می زند و فرار میکند از من و تو و فلسفه پارسایی عشق ات !

شنبه 24 بهمن 1383

کامنت
Post a Comment