سرد سبز !


خاطره خلوت خاموش و خجسته با چشمي خزه رنگ،
خنده شبپره هاي شب زنده دار و سكر سكوت ،
تهاجم مهربان هماغوشي بي قانون و نقره اي نيمه شب ...



جمعه 27 آذر ماه


!


و اين شوق ظهور آواز بي دريغ پرستويي ست
كه ...






"خوب من حتي يادم نمياد كه امروز چندمه اشكالي داره ؟ "





ناشناس...!


نشاني ات را از كه بگيرم ،
اي روح معصوم نامكشوف !

در آن دور دستها ،
تنها سراب آفتاب است
و نشان دلي صبور .

من مانده ام و دلهره بيمناك گسستن اين باريكه ي پيوند هم ...



چهارشنبه 18 آذر83


چون درختي در صميم سرد و بي ابر زمستاني
هرچه برگم بود و بارم بود،
هر چه از فر بلوغ گرم تابستان و ميراث بهارم بود
هرچه ياد و يادگارم بود ،
ريخته ست ...
چون درختي در زمستانم ،
بي كه پندارد بهاري بود و خواهد بود
ديگر اكنون هيچ مرغ پير يا كوري !
در چنين عرياني انبوهم آيا لانه خواهد بست؟
...
اخوان ثالث



ميبيني بازم واسه نوشتن كم آوردمو بازم دست به دامان قلمو و پالت رنگم شدم !
حالا جواب گرفتي مگه نه ؟!