...
.
طرف ما شب نیست
صدا با سکوت آشتی نمی کند
کلمات انتظار می کشند
من با تو تنها نیستم ، هیچ کس با هیچ کس تنها نیست .
شب از ستاره ها تنهاتر است ...
طرف ما شب نیست
چخماق ها کنار فتیله بی طاقت اند
خشم کوچه در مشت توست
در لبان تو شعر روشن صیقل می خورد
من تو را دوست می دارم و شب از ظلمت خود وحشت می کند ...
.
بامداد
.
شش روز از امرداد داغ و روشن گذشته. دلم می خواهد این شعر و این نقاشی را به همه ی دوستان مهربان و دوست داشتنیم که متولد این ماه هستند تقدیم کنم .
به آرام مهربان و صبورم که از سین سلام ودم آغازین آشناییمان مثل سایه همراهم بوده ودر عین نا آشنا بودنش از همه آشناتر است و مهربانی های صادقانه اش را هرگز از من دریغ نکرده و من همیشه او را آرام، باور داشته ام...
به مجید که بزرگترین لطف را در مدت دوستیمان به من ارزانی داشته و من زندگی مادی کمابیش بی دغدغه ام را مدیون او هستم و همواره قلب ساده و بی ریا و هنر عکاسی اش را ستایش کردم.از تابلوهای نقاشی ام هم، همیشه او عکس می گیرد
به بائوبا درخت صمیمی و همیشه سبز تابستانی که صبوری را به من آموخت ...
به گل آرای عزیزم که خنده هایش و اخمهایش در زمان حضورش خستگی کار روزانه را کمرنگ می کند .
به شهرزاد نازنینم که حضورش در زندگیمان مصادف با از نو شکفتن یاسهای خشکیده ی خانه مان بود و زدودن رخوت بی حوصله گی ها...
به مهرام که در دل کوچک و مهربان و غمگینش کینه را راهی نیست و هیچگاه کمکهای بی دریغش در تمام لحظات سخت و سنگین نیاز را فراموش نمی کنم و می دانم که من هرگز دوست خوبی برایش نبوده ام . ..
و به گلی همیشه سرزنده ام که تا قبل شناختنش هرگز فکر نمی کردم شخصیتی تا بدین حد منحصر بفرد را ببینم . شخصیتی ورای همه ی نقشهایی که بازی می کند . و قلبی که به اندازه ی همه ی دنیا در آن جا هست .قلبی به بزرگی خودش و روحش و دنیایش ...
و تمامی دوستان دیگر متولد این ماه...
.
همچون امرداد جاودانه و پاینده باشید
.
آغازین ساعتهای روز هفتم گرمترین ماه
.






در آغوشت می سرم
و ...








زخم غریب و شفافی ست
جای خالی تو
تا هزاران سال ...




28 تیرماه 85