نبودنت،
تلواسه اي از تبار تباهي ،
تنيده بر تارهاي تن.
دچار دايره ي درد و دربند دخمه ي دريغ !

بودنت ،
تسخير طلسم تيره گي،
تابيده بر طراوت طلوع .
باش و برهانم از بند و برسانم به بوسه ي بقا !



مهر 86