Thursday, June 25, 2009
سیاه
و این شبها
همیشهترین ظلمتِ بیزوالمان.
خرخرههای سکوت
اسیرِ خشمِ وحشیِ خفاشانِ خونآشام،
قامتِ درختان
خمیده بر خونابههای بغض.
و این روزها
بی حضورترین زمانِ حزنآلودمان.
خشکیده خونمان بر زخمِ خواستن،
ماسیده چشممان به آزادی.
اینک اما،
در آزادیِ خویش مرا سهمی بخش،
قطرهی خونی یا
زهرخندِ تازیانهای،
تا نماند خاری
به خانهی خورشید...
تیر 88
و این شبها
همیشهترین ظلمتِ بیزوالمان.
خرخرههای سکوت
اسیرِ خشمِ وحشیِ خفاشانِ خونآشام،
قامتِ درختان
خمیده بر خونابههای بغض.
و این روزها
بی حضورترین زمانِ حزنآلودمان.
خشکیده خونمان بر زخمِ خواستن،
ماسیده چشممان به آزادی.
اینک اما،
در آزادیِ خویش مرا سهمی بخش،
قطرهی خونی یا
زهرخندِ تازیانهای،
تا نماند خاری
به خانهی خورشید...
تیر 88