1


مانده بودم در ژرفای سوت و کور ماتم .
آویزان به عقربکهای گیج و خمیده ،
در آغوش منجمد زمان .

خطوط دستانم مفلوج
زهر خندهایم لال ، جز نوید سیاهی
گوشهایم کر ، جز لالایی ساعت
و آغوشم ،
لجنزارِ پاکدامنی ...

تا تو نمی آمدی
و تفرقه نمی انداختی میان عقربه ها ،
من ،
-گیج خورده و پوسیده از گردششان -
مُدام
مُرده بودم ...



تیر 86

.



بغض



به تلخی تقدیر فرو خوردم اما ،
حرمت غرور خفته را ...
.
.
.