Sunday, July 22, 2007
1
مانده بودم در ژرفای سوت و کور ماتم .
آویزان به عقربکهای گیج و خمیده ،
در آغوش منجمد زمان .
خطوط دستانم مفلوج
زهر خندهایم لال ، جز نوید سیاهی
گوشهایم کر ، جز لالایی ساعت
و آغوشم ،
لجنزارِ پاکدامنی ...
تا تو نمی آمدی
و تفرقه نمی انداختی میان عقربه ها ،
من ،
-گیج خورده و پوسیده از گردششان -
مُدام
مُرده بودم ...
تیر 86
.
مانده بودم در ژرفای سوت و کور ماتم .
آویزان به عقربکهای گیج و خمیده ،
در آغوش منجمد زمان .
خطوط دستانم مفلوج
زهر خندهایم لال ، جز نوید سیاهی
گوشهایم کر ، جز لالایی ساعت
و آغوشم ،
لجنزارِ پاکدامنی ...
تا تو نمی آمدی
و تفرقه نمی انداختی میان عقربه ها ،
من ،
-گیج خورده و پوسیده از گردششان -
مُدام
مُرده بودم ...
تیر 86
.