هنوز من...!



عاقبت
همه وسوسه های حوّاییم را
به پای آن دیوار کوتاه ریختم !
باران می آمد
و چوبها
می سوختند در آتشِ گناهِ وسوسه انگیزترین دعاهایم ...





یکشنبه 11 بهمن 1383


یک پست متفاوت !

ببین خوش ندارم کسی از اخلاق خوشم سو استفاده کنه.حالیته ؟
اون پرنده هه بود،همون بال و پر شیکسته هه رو میگما.همون که تو حالشو خوب کردی، میفهمی ؟
چن روزه که حالش خرابه باز. چه میدونم چه مرگشه.طفلی صب تا شب خودشو میکوبه به شیشه
بش میگم بچه یه دقه آروم بگیر.چت شده آخه.بغمه زده یه گوشه و تا از تو خبری نشه نه دیگه تو آسمون اینجا پرواز میکنه نه ازون چهچه بلبلیاش میزنه واسمون .
اون یارو تعطیله هم که بش حقوق میدادی بیاد اینجا چن روز یه بار شر و ور بنویسه ،
اونم قاطه میگه اوضام قاراشمیشه.شعرم نمیگیره چن وقته !!!
خلاصه که تکلیف ما رو روشن کن.یا پاشو بیا ببین چه خبره، یا اینکه یه نومچه ای یه پیغومی چیزی بفرست.
بین خودمون بمونه شنفتم آخرین کاغذی که فرستادی خیلی مشکوک بوده !!!؟
ما که سر از کارای شما در نیوردیم و نمیاریم هیچوقت .وظیفه مون بود که بیایمو به شما خبر بدیم.
فقط قربون دستت این خرجیه مارم یادت نره. هم این حیوون آب و دون میخواد هم اون یارو خل و چله بالاخره حقوقشو میخواد!
هان اون یارو، رفیقتو میگما اونم پاک خل شده.شب تا صب سیگار میکشه و چوب کبریتاشو جمع میکنه که به شوما بگه وقتی نبودی چن تا سیگار دود کرده و نشسته هی میگه دراکولا بیا دراکولا بیا!!!
جون هر کی که دوست داری تا مام این یه ذره عقلمونو از دست ندادیم از دست اینا، یه کاری بکن.
یا حق !

28 دی ماه








تگرگ و برف و بارون ...!

نشسته بالا سرمو گیر داده باید یه چیزی بنویسی . دیگه شورشو درآورده . از بس پاهاشو رو هوا تکون داد حالم بد شد . سرم که خوب گیج رفت گفت آهان حالا وقتشه . میگم وقته چیه باز . میگه باید یه چیزی بنویسی . خودکار گرفتم تو دستم یادم نبود چپ دست بودم یا راست دست . میگم من چپ دستم یا راست دستم .؟ میگه فرقی نداره با هر کدوم که بیشتر نوشتنت میاد .
بدجوری گیر داده خلاصه . بهش گفتم بزار اول یه فال بگیرم . ورقامو چیدم و شروع کردم برای بیستمین بار تو این دو سه شبه فال گرفتن . در نمیاد که در نمیاد همشم تقصیر این آس پیک . اصلا با من سر لج داره . از حرصم سیگارمو رو آس پیک می تکونم و دوباره فال میگیرم. اما بازم در نمیاد . اینبارم تقصیر دو لوی خشته . هنوز نشسته اون بالا و داره غش غش میخنده . میگه پیشگویی فایده نداره . باید منتظر بمونی .میگم آخه انتظارش جهنم دلهره شوچیکار کنم . دلشوره ش . ترسیدنش. لرزیدنش ...بازم میخنده و میگه نگو که از داشتن این احساسها تعجب کردی که از خنده می میرم . درمونده بهش گفتم حوصله مو داری سر میبری .خوب هرچیزی وقتی داره دیگه .میدونی چیه تو اصلا هیچی حالیت نیست . تازه خیلی وقتا هم بهم حسودی میکنی . واسه همینه دیگه . از حرصته که اینقدر منو اذیت میکنی .اخماش رفت توهمو هیچی نگفت. دلم براش سوخت . فهمیدم که حتی اگه حسودی هم کنه حق داره . خیلی تنهاست . خیلی خیلی ...
یه سیگار براش روشن کردم و دادم دستش . گفتم تو باید شرایط منو درک کنی مگه نه ؟ اگه خیر سرت بهم کمک نمیکنی با اینهمه ادعات حداقل آزارم ندی . مگه نه ؟تو باید اینجور مواقع دور و بر من پیدات نشه . اگه نمیخوای باهام همدردی کنی یا کمکم کنی نباید سر به سر من بزاری
تو باید بدونی که هر وقت حوصله خندیدن داشته باشم به شوخیهات میخندم . باید بفهمی که من الان حوصله ندارم . باید بدونی الان دارم از قسمت سر بالایی زندگی رد میشم و حسابی خستم .
باید بدونی که نفسم بریده . خوب میدونم تقصیره این سیگاره لعنتیه ولی چیکار کنم .تو نباید ...
یهو پرید وسط حرفم گفت ببخشید خدا جونم که من نمیدونم باید چیکار کنم و چیکار نکنم و شما به من دارین گوشزد میکنین ... از لحنش خندم گرفت . همینکه خندیدم . گفت هی دیدی بالاخره خندیدی . گفتم میشه خودت بهم بگی چه گناهی به درگاهت کردم که گیرت افتادم ؟آخه خدام اینقده مسخره میشه ؟ بابا یکمی جدی باش . همینطور که میخندید گفت بیا اینم تگرگ و برف و بارون که باهم خواسته بودی . اون شبی که مست بودی حالیت نبود چی میخوای .حالا باز بگو من خدای بدی هستمو به فکر تو نیستم . دیگه از خنده هاش خندم میگرفت . گفتم تو دیوونه ای . گفت د اگه دیوونه نبودم که تورو خلق نمیکردم !!! بعدم روزنامه رو برداشت و گفت بیخیال نوشتن شو اصلا نخواستیم . بیا بشین اینجا با هم جدول حل کنیم ...!


یکشنبه 20 دی ماه 1383

پی نوشت : یعنی باید تولد تورو هم تبریک بگم ؟


سوال

...ما تلخی عبور را چشيده ايم...
در تشنج اکنون شناوريم...
و در التهاب فردا جان می دهيم...
چگونه می توان در وهم يک لحظه گم شد
و به پايان رسيد؟....



بوی تلخ قهوه


و چند خطی ناتمام از نیستی ...


در اندیشه شعری برای ستایش تو
ای روح دریایی،
این چهار گوشه شیشه ای در برابر چشمانم
به نیایش نشسته
چند روز گذشته، نمیدانم ...



12 دی ماه 1383