نه پای رفتن داریم،‏
نه نای ماندن.‏

روحهایمان
سوار بر باد
در عرشه‌ی کشتی‌ها
از بندری به بندر دیگر،‏
سفر می‌کنند و عاشق می‌شوند...‏

جسمهایمان ولی
فرسوده و پوسیده
بی هیچ عزم استواری
در انزوای مطلق
عشق را
- همچون آرامش بیرون از خواب-
از یاد برده‌اند...‏


مرداد90




آنقدر شکننده شده‌ایم،‏
که تنها تکرار یک نت ساده،‏
زخم اضطراب را در ما تازه می‌کند.‏

ناتوان
لبهایمان پرچ می‌شود.‏
دست وپا می‌زنیم،‏
غرق می‌شویم
و می‌میریم،‏
در رنج روزی که تمام نمی‌شود.‌‏

اینگونه ست که هزارانمان
تنها در خشونت یک نت ساده
- که چند بار تکرار می‌شود -
قربانی می‌شویم
هزار
بار...‌‏



تیرماه 90