اعتراف

مرا ببخش !
كنارم كه نبودي ،
يأس در من زاده مي شد ، بي هيچ ميلي به همخوابگي...
من مانده بودم و شيطان ،
كه تا شب برسد ، در ساعت قديمي اتاق ،
مستانه مي خنديد !
اما اين روياي خنكاي صداي تو ،
در هماغوشي نجيب لبانت ،
با نشيب گيسوان من بود ،
كه به ميان زمستانم نگذاشت...

اصلا تقصير با روياهايمان ،
كه دير تعبير مي شوند.
و گرنه خوب مي دانم
كه نبض ماه ،
رساتر از هميشه است !

پ. ن : چه حريصي ...


...

از نو نوشته شده ام.

كلمات در كمين پاكي ِ پيكر ِ ويران ِ من،
زنانگي ام را مكتوب مي‌كنند،
و نامم را كبود، بر لب‌هاي تو مي‌نویسند.
رنگ‌ها گريزان و سرگردان،

به مهلكه‌ی آغوشت هجوم مي‌آورند
و من
از نو
نوشته مي‌شوم دگر بار...

16 اسفند 84


...
تنها ، به اصالت روحت می اندیشم،
آن هنگام که سکوتت، در عریانی ِ هول آورم،
ساییده می شود.



13 اسفند 84