نمیدونم چرا این صفحه رو باز کردم دو ساعته نشستم و با زور از لای پرده اشکامو دود سیگار
سعی دارم به مانیتور نگاه کنم و افکار پریشونمو جمع و جور کنم و همه عقده ها و دردامو مث همیشه بچلونم تو این صفحه سفید ادیتور ...اما نمیتونم . . نمیدونم تقصیر چیه . تقصیره این بارون گریه های منه که بی وقفه چن شبه که می باره یا تقصیره این حال پریشون و افتضاحمه یا تقصیره این انگشتای یخ کرده و لرزون لعنتیمه که سیگارو با زور نگه داشته و قدرت دویدن روی کی بورد رو نداره یا اینکه تقصیره ...
اصلا تقصیره همه عالم و آدمه . من نمیتونم هیچی بنویسم . این اولین باره که نمیدونم چی بنویسم چون نمیتونم . قدرت فکر کردن ندارم .اگه این ابرای سیاه از تو آسمون چشام یه لحظه کنار میرفتن و من میتونستم یه نفس عمیق بکشم و یه خورده آب بخورم ، اونوقت میتونستم افکارمو جمع کنم و بنویسم و خلاص شم ...
اما الان نمیتونم . نمیتونم . کاش اینقدر عادت به نوشتن نداشتم تا لان اینجوری عین خر تو گل گیر نکرده بودم . کاش این غده لعنتی دست از سرم بر میداشت . کاش من راحت میشدم .
کاش دفعه بعدی که پلکامو میزاشتم رو هم دیگه زمان برا من وامیستاد و دیگه واسه پلکام باز شدنی تو کار نبود . کاش دیگه هیچی حس نمیکردم . کاش لااقل ...
این خیلی بده که آدم هیچ راه حلی دیگه واسه هیچی پیدا نکنه مگه نه ؟ قدیمترا هر وقت اینجوری میشدم یعنی دیگه هیچ راه حلی واسم نمیموند .میرفتمو میشستم یه گوشه و با خدا حرف میزدم تا یکم بهتر بشم !!! اما حالا دیگه حتی نمیخوام وقتمو با حرف زدن با اون لعنتی هدر بدم . اصلا هم ازش خوشم نمیاد ! از دست مسخره بازیهاشم دیگه کلافه شدم !
دستم سوخت از آتیش سیگار . لعنت به این زندگی !

کامنت
Post a Comment