دغدغه هاي يك انسانيت !!!


او كه با دل پوسيده و كرم خورده اش
پا بر عشق مي نهاد
و لاف عشق مي زد.
او كه پروانه ها را
با عطوفت به سنجاق مي دوخت
و با فريبي تلخ
مهتاب را به بازي مي گرفت .
او كه لاف پرواز مي زد
و آسمان پروازش تنها قفس تاريكش بود .
او كه خورشيدك روزهايش را فروخت
تنها به عقده هاي چرك آلودش .
او كه تلخ و مكدر بود
و جامهاي تلخ و زهر آلودش را
پي در پي در حلقوم ماهيها خالي ميكرد ،
حالا
انسانيت را لاف ميزند
و انسانيت را مي سرايد .
و تمام وجود مرا خنده اي دردآلود فرا ميگيرد .


چهارشنبه 6 آبان 1383

کامنت
# انسانیت همین است. انسانیت جز به سنجاق کردن پروانه های خشک به روی کاغذهای رنگی معنا نمی شود. مگر انسان کیست؟ مگر انسان چیست؟
Anonymous Anonymous : 2:40 PM  

Post a Comment