فنا

تاریخ به جنون ویرانی رسیده .
رویاها به غارت می روند .
مهربانی منقرض می شود ،
و حنجره ها آواز را از یاد می برند .

خزیده در خود ،
فاحشه ها به درون شعرهای بیمار گونه رسوخ می کنند .
ماهیت سرشار بدنامی ،
و احساسات لبریز تجاوز .

سرگردان ، خزیده در خود ،
کرکس ها بر لاشه روحهای تاراج زده پرواز می کنند .
آزادی در حد سکوت ،
و قلبها اسیر فلسفه های بی خود ...

گناه آلوده ، خزیده ام در خود .
و چشم های تو را نقاشی می کنم ...


زمستان 84


باران


آیینه ی بی ریایی می شود زمین
وقتی دریچه های نگاهمان بسته می شود بر آسمان ...



25 آذرماه 84