یه کم از تازه گی موضوع گذشته خوب .منم نه خیلی دل و دماغ تعریف کردن داشتم نه حس و حالشو ... اما قضیه وقتی نازلی عزیزم ازم خواست یه کم فرق کرد . شایدم موقعیت بدی نباشه که دوستامو از نگرانی در بیارم و نشون بدم که حالم خیلی هم بد نیست ...

* یکی از کارهای مهم زندگیم تو دوران بچه گیم این بود که با دوستم رعنا فیلمای آمریکایی درجه R سرشار از صحنه های خشونت و بی ناموسی می دیدیم و تا چند روز بعد تو حال و هوای فیلم ، بدون اینکه یه سکانس حتی از صحنه های بی ناموسیش جا بندازیم ، فیلمو بازی می کردیم . گاهی وقتا هم مجبور بودیم در پی استفاده ی ابزاری از دوستای دیگمون ، اونا رو بدون اینکه بفهمن ماجرا چیه وارد بازی کنیم. محل بازی هم همیشه رو چمنهای جلوی در خونه ی ما یا خونه ی رعنا درست تو انظار عمومی بود ! بالاخره هم یه روز که 5 تا دختر از دوستای خودمونو مثلن دزدیده بودیم که طبق فیلم دی شب بهشون تجاوز کنیم ، سر اینکه هیچ کدوم دقیقن نمی دونستیم تجاوز یعنی چی ، جلوی چشم دوستامون و یکی از دوستای بابام که تصادفن اونجا بود ، دعوامون شد و هی سر هم هوار زدیم که تو که عرضه نداری تجاوز کنی چرا میای بازی ... از اون به بعد هم بازیهای ما کاملن تحت کنترل بود و فقط فیلمای باگزبانی و راجرربیت توی کمد فیلمامون دیده می شد !

* تا قبل از 15 سالگی در پی بیماری مرموز و ناشناخته ای که به تخم جن بودن می انجامید عادت داشتم وقت و بی وقت بی دلیل از پشت بوم نه چندان بلند خونه ی ویلاییمون بپرم تو حیاط روی چمنها ...هنوز 16 سالم تموم نشده بود که به یه آپارتمان دو طبقه نقل مکان کردیم و من طبق عادت خوشحال از پشت بوم پریدم پایین و مخم کف موزاییک های حیاط پخش شد و هفده روز تو کما بودم .البته چیزیم نشد ولی از همون موقع مخم تکون شدید خورد ! از اون به بعد هم دیگه هرگز از هیچ بلندیه یه کم بلندی جرات نکردم بپرم !

*سال اول دبیرستان با یه پسره دم در مدرسه دعوام شد و با لگد زدم تو دهنش که دو تا دندونش شکست بعدن فهمیدم طرف پسره ناظممون بود.برای اولین بار اونجا پام به دادسرا و دادگاه و این حرفا وا شد و هی صدام زدن متهم، متهم ! سال دوم دبیرستان همون ناظم وقتی منو بالای درخت چنار وسط مدرسه دید تا اومد سرم داد بزنه قلبشو گرفت و افتاد و سکته کرد و یه راست رفت بیمارستان و دیگه هیچوقت هم نیومد مدرسه . دخترش که همکلاسیه خودم بود تا آخر سال بهم میگفت قاتل ، قاتل !!! سال سوم دبیرستان هم بالاخره به بلوغ کامل رسیدم و خانواده و دوستام و همکلاسیهام و معلمان و مشاوران دلسوز مدرسه و پزشک خانوادگیمون و منشیش و همسایه ی دیوار به دیوارمون و خواهرم و خاله م و بقیه زنهای فامیل رو از نگرانی نجات دادم !!!

* دو تا دندون از بچگی به طور مادرزادی کم داشتم . یعنی دندونای شیری که افتادن دیگه جاش هیچ دندونی نبود که در بیاد . دندونپزشکم همون موقع تشخیص داد بعده 18 سالگی دندونای عقلم که دربیاد جای دندونام پر میشه ، همین چن وقت پیش که از فکم عکس انداختم تا بفهمیم بالاخره این دندونای عقلم کی در میاد در کمال ناباوری متوجه شدیم که من هیچ دندون عقلی هم ندارم که در بیاد ! دندونپزشکم نظرش این بود که من یحتمل جزو انسانهای ادونس هستم !!! املای صحیح اسمم مه یا ست . نه محیا یا مهیا ! پای راستمم تا حالا بیش از ده بار در مدلهای مختلف شکسته و در رفته و مو برداشته و سه بار عمل خفن شده روش ! دست چپم هم ایضن تو دوچرخه سواری دو بار له شده . اینقدر که مجبور شدم راست دست بشم ! و الانم با اینکه با دست راستم می نویسم اما همه ی تمایل بدنم به چپه ! رکورد بالا رفتن در عرض چشم بهم زدن از درخت گردو بدون کفش و جوراب ، بالا رفتن از هر گونه دیوار و در ، پریدن از روی انواع نرده ، حصار ، گارد ریل کنار اتوبان و خیابان ، تظاهر به شجاع بودن و در عین حال مث سگ ترسیدن ،لات بازی و قلدر بازی در مواقع ضروری ، لوندی تا حد حال بهم زدن ، دوچرخه سواری و موتور سواری ،خر شدن در عرض سه سوت ، خندیدن تا سر حد مرگ به چیزایی که خیلی هم خنده دار نیست و گریه نکردن در شرایطی که باید گریه کرد مث مرگ عزیزان،و عاشق نشدن وقتی که باید عاشق شد و عاشق شدن در کمتر از نیم نگاه وقتی که نباید عاشق شد و ... را دارم !

* بعده 18 سال دوست دوران بچگیمو دیدم ، بعده چن ماه کشمکش و رفت و آمد و دردسر یهو ، نامزد کردیم . بعد درست یه هفته مونده سه ماه تموم بشه ، حالش وخیم شد و رفت بیمارستان و دو روز بعد هم برای همیشه چشاشو بست ! و من یه قطره هم اشک نریختم ! و فهمیدم اصولن من هر کسی رو که دوست دارم ، تنها به وسیله مرگ از دست میدم . قبلن دو نفره دیگه رو هم درست تو اوج دوست داشتنشون از دست داده بودم ، پدرم و صمیمی ترین دوستم از دوران راهنمایی تا دانشگاه .واسه همین دیگه حواسم جمع شد تحت هیچ شرایطی حس نکنم کسیو دوست دارم زیاد !
ارادت خاصی هم دارم نسبت به مینا ی عزیزم ، همسفر گرامیمون ، محمدرضای عزیز ، سامان عزیز و نادوی عزیز و البته خیلی بعیده که بنویسن .من فقط خواستم مراتب ارادتمندیمو برسونم ! ...




کامنت
# خیلی تلخ بود معلومه که تو هم مثل ما ضربه خورده هستی! مواظب خودت باش و گاهی نم اشکی بریز، برای سلامتی مفید است
Anonymous Anonymous : 2:31 AM  

# kheyli khoob minevisin va khososan in yalda baziton ke vagean take!!!
Anonymous Anonymous : 9:09 AM  

# akkhey
Anonymous Anonymous : 10:00 AM  

# به به ... به به ... چه چه ي بلايي!!!؟؟؟
Anonymous Anonymous : 11:39 AM  

# چقدر تو موجود جذابی بودی به خدا من خبر نداشتم!یعنی برا یه لحظه عاشقت شدم بعد یادم اومد بد سابقه ای و رو چمن ها یه کارایی میکردی و...
به هر حال این ابراز عشق رو ندید بگیر مه یا!
خوبه ها.مه یا ،خیلی خاص تر از مهیا یا محیا هست ها!
نه؟
Anonymous Anonymous : 12:11 PM  

# جی بگم نمی دونم
Anonymous Anonymous : 1:53 PM  

# WOW
مه یا
سلام
خیلی خوشم اومد
یه کمی هم یاد بلاک ویدو افتادم
و یاد
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
از پی دیدن او دادن جان کار منست
Anonymous Anonymous : 4:31 PM  

# hala maniye esmet kamelan moshakhase:D
Anonymous Anonymous : 7:10 PM  

# مه یا جونم یه دونه ای به خدا ... یادت رفت بگی کف پاتم صافه و به خاطر همین از سربازی معاف شدی :)
فدات ...
Anonymous Anonymous : 12:09 PM  

# lamento,o,triste
Anonymous Anonymous : 1:03 AM  

# دختر تو ديگه كي بودي و ما نمي دونستيم! هيچي ازت نمي دونستيم، حتا املاي اسمت رو!! بگو ما ديگه كي هستيم
و اما ممنون از اينكه شرمنده كردي. ممنون تر از اينكه پيشاپيش جواب رو مي دونستي! از ما گذشته ، مگه نه؟
و دست آخر: دستت درد نكنه با بيخبر گذاشتنت هات
Anonymous Anonymous : 9:49 PM  

# عجيبه كه با اين همه بلا هنوز زنده اي ...! هاها
شوخي كردم رفيق
خوش باشي
Blogger mehdi : 3:01 PM  

Post a Comment