Wednesday, February 21, 2007

.
رفتار و اخلاق ما ايرانيها در برابر مرگ بر هيچكس ناشناخته نيست . علي الخصوص درباره ي مرگهاي ناگهاني و حوادث مترقبه و غير مترقبه و فجايعي كه منجر به فوت عده اي انسان ميشود . مردهپرستيمان را مي گويم و فريادهايي كه از همه جا بلند مي شود در خصوص يادبود و گزارش و مقصر و تا كي فلان و تا كي بيسار و فلان جاي جهان چه مي كنند و ما چرا نمي كنيم و ازين دست حرفهاي تكراري و هميشگي .
باز دلمان خوش است كه اگرچه عزت زندهگان را چندان كه بايد نمي شناسيم ولي لااقل مردهپرستان خوبي كه هستيم . يا از اينكه اين همه در اين گوشه و كنار گلوهاي پر از فرياد هست ، دلمان قرص ميشود حتي اگر تا يك ماه پس از مرگ و فاجعه بيشتر دوام نداشته باشد و برود تا سال بعد و سالگردهاي بعدي كه باز همين هم جاي شكرش باقيست . اما تعجبم از فجيعترين و وحشتناكترين و غريبترين حادثه اين سالهاست كه نمي دانم منِ كم مايه اطلاع ندارم يا كارشكنيهاي فروتنانه ي تمام مسئولان حادثه ، عامل اصلي گذر كم حساسيت خبرنگاران ، رسانهها ، وبلاگنويسان و مردم عادي از اين فاجعه بوده .
باز دلمان خوش است كه اگرچه عزت زندهگان را چندان كه بايد نمي شناسيم ولي لااقل مردهپرستان خوبي كه هستيم . يا از اينكه اين همه در اين گوشه و كنار گلوهاي پر از فرياد هست ، دلمان قرص ميشود حتي اگر تا يك ماه پس از مرگ و فاجعه بيشتر دوام نداشته باشد و برود تا سال بعد و سالگردهاي بعدي كه باز همين هم جاي شكرش باقيست . اما تعجبم از فجيعترين و وحشتناكترين و غريبترين حادثه اين سالهاست كه نمي دانم منِ كم مايه اطلاع ندارم يا كارشكنيهاي فروتنانه ي تمام مسئولان حادثه ، عامل اصلي گذر كم حساسيت خبرنگاران ، رسانهها ، وبلاگنويسان و مردم عادي از اين فاجعه بوده .
30 بهمن 82 وقتي خبر را شنيديم همگي صدايمان و نالههايمان به هوا رفت : يعني به همين راحتي ميشود يك قطار منفجر شود و جايش گودالي پانزده متری به وجود بيايد و مردم يك روستا را به كام مرگ بفرستد و هيچكس هم نفهمد چرا و چگونه؟ شانه بالا انداختيم كه « زنده ماندن در اين مملكت هنر است » شانه بالا انداختيم كه « نوح هم كه باشيم روزي ميآيد كه نيستيم» شانه بالا انداختيم كه « هركسي هم كه خضر نيست ...» و من هنوز هم به سالگرد فاجعه كه ميرسم ، وقتي ياد تمام آن جنازههاي نيم سوخته و عريان كه از شدت انفجار لباسهايشان كنده شده بود،مي افتم،تمام وجودم پر از درد ميشود براي آن مردمي كه براي زندهگي و زندهماندن در روستايي با حداقل امكانات، ميجنگيدند و تلاش ميكردند،روستايي كمابيش ناشناخته كه داشتن كارت بيمهي درماني براي هر كدامشان همچون گنجي بود كه با كشتن اژدهاي دو سر به آن دست يافته بودند . مردمي كه بهشان گفته شده بود برويد خانههايتان - و نگفتند محض احتياط نرويد خانههايتان! - و چند دقيقه ي بعد 95درصدشان يا سوختند يا زير آوار ماندند و 5 درصد باقي مانده هم حتمن ديوانه شدهاند تا الان . آخر كوه هم كه باشي متلاشي مي شوي ...
و من هنوز نفهميدم چرا ؟ چرا هيچ سالگرد و يادبودي نداشتند و ندارند ؟ چرا انفجار در فلان محل عراق سالگرد دارد ، محكوم شدن دارد ، يادبود دارد ، ولي اينها نه ؟ حتي اگر اين روستايي ها قوم ظالمين هم بودند باز هم انسان كه بودند . هموطنمان كه بودند ...
سه سال از آن فاجعه گذشته و حادثه به دست فراموشي سپرده شده . به همين راحتي .
30 بهمن هم گذشت و ما نه يادي از فاجعه و دلايل آن كرديم ، نه براي مردم بيگناهي كه به قول آقایان از رنج هستي خلاص شدند شمع روشن كرديم و نه سراغي از بازماندههايي كه محكوم به حيات بودند گرفتيم...
اين جا ما ديگر مردهپرست هم نيستيم انگار ...
و من هنوز نفهميدم چرا ؟ چرا هيچ سالگرد و يادبودي نداشتند و ندارند ؟ چرا انفجار در فلان محل عراق سالگرد دارد ، محكوم شدن دارد ، يادبود دارد ، ولي اينها نه ؟ حتي اگر اين روستايي ها قوم ظالمين هم بودند باز هم انسان كه بودند . هموطنمان كه بودند ...
سه سال از آن فاجعه گذشته و حادثه به دست فراموشي سپرده شده . به همين راحتي .
30 بهمن هم گذشت و ما نه يادي از فاجعه و دلايل آن كرديم ، نه براي مردم بيگناهي كه به قول آقایان از رنج هستي خلاص شدند شمع روشن كرديم و نه سراغي از بازماندههايي كه محكوم به حيات بودند گرفتيم...
اين جا ما ديگر مردهپرست هم نيستيم انگار ...
کامنت
# من متاسفانه هنوز یادم نرفته ... سر آن جریان تصمیم گرفتم دیگه هیچوقت توی انتخابات شرکت نکنم
این را همان موقع نوشتم... یک جاهاییش بررسی فنی مارجاست: http://citizenkaveh.blogspot.com/2004/02/17-6-7-10-75.html#links
Unknown : 11:16 AM
# ای بابا سردار ر اون موقع فرمانده انتظامی خراسان بود . از بس خوب تونست مسکوت بزاره قضیه رو و بیخیال شه و از این آب گل آلود اخلاق جمعی همه ی ما ماهی بگیره که الان شد فرمانده انتظامی استان تهران ! والا مگه فرمانده کم بود ؟
: 12:04 PM
# ما فراموش می کنیم تا زندگی کرده باشیم. عادت بدی ست. بد!!
: 12:54 PM
# محیا جون چی بگیم که ناگفتن مون بهتر است ... امان از این روزگار بی مروت
: 3:42 PM
# از وقتی بلاگ رولینگام خراب شده از طریق فید خوانها با خبر میشم چه وبلاگی به روز شده خوبیش هم اینه که دیگه پینگ های نا بجا گولم نمی زنه ولی متاسفانه وبلاگ تو فید نداره لذا خیلی وقت بود اینجا نیامده بودم تا اینکه امروز این مطلبت را توی روزنامه اعتماد ملی خواندم و آن را چون همیشه بجا و قابل تامل یافتم
موفق و پیروز باشی
: 5:24 PM
# کرخت شدهایم، کرخت، کرخت...
Adminّ : 12:48 AM
# in yek haghighat ast
: 1:52 AM
Post a Comment
# من متاسفانه هنوز یادم نرفته ... سر آن جریان تصمیم گرفتم دیگه هیچوقت توی انتخابات شرکت نکنم
این را همان موقع نوشتم... یک جاهاییش بررسی فنی مارجاست: http://citizenkaveh.blogspot.com/2004/02/17-6-7-10-75.html#links
Unknown : 11:16 AM
# ای بابا سردار ر اون موقع فرمانده انتظامی خراسان بود . از بس خوب تونست مسکوت بزاره قضیه رو و بیخیال شه و از این آب گل آلود اخلاق جمعی همه ی ما ماهی بگیره که الان شد فرمانده انتظامی استان تهران ! والا مگه فرمانده کم بود ؟
: 12:04 PM
# ما فراموش می کنیم تا زندگی کرده باشیم. عادت بدی ست. بد!!
: 12:54 PM
# محیا جون چی بگیم که ناگفتن مون بهتر است ... امان از این روزگار بی مروت
: 3:42 PM
# از وقتی بلاگ رولینگام خراب شده از طریق فید خوانها با خبر میشم چه وبلاگی به روز شده خوبیش هم اینه که دیگه پینگ های نا بجا گولم نمی زنه ولی متاسفانه وبلاگ تو فید نداره لذا خیلی وقت بود اینجا نیامده بودم تا اینکه امروز این مطلبت را توی روزنامه اعتماد ملی خواندم و آن را چون همیشه بجا و قابل تامل یافتم
موفق و پیروز باشی
: 5:24 PM
# کرخت شدهایم، کرخت، کرخت...
Adminّ : 12:48 AM
# in yek haghighat ast
: 1:52 AM
Post a Comment