برای نازلی


دیگر نه شعور و حماقت به کار من خواهد آمد ،
نه سکوت .
اعتراف سختی را مانم ،
که زیر شکنجه اقرار می شود ...
« آری من ، من تیغ کشیدم بر صورت اثیری دختر رویاها،
من رد تازیانه ی عقل را بر تن ترد احساسش به جا گذاشتم .
آری من ، من تبر شکستم بر انحناهای نازک نهال عشقش ،
من روی گرداندم از خونابه های بغضش ... »

های کجایند بازجویان منطق و رابطه ؟
بازجویان زندگی ؟

پیش از اینها باید اقرار می شدم ...

حالا
با هرچه غرور در آستین و
هرچه تزویر در وجود دارم ،
می نشینم و پنج نوبت بر آستان تمام رسولان زن باز
بوسه می زنم
تا نجابتشان را بیالایم ...




6 خرداد 86



برای زن های دیروز میدان هفت تیر



هیچ از یاد مبر،

وقتی را ، که به قربان گاه مان بردند

و تن های بارور معصومیت مان را ، به خواب سنگ سپردند.


دستانمان را قنوت وار به سوی خود گرفتند

تا آیه های کفرآلود عشق مقدس را،

.از خطوط زخمی آن بیرون بکشند


بگو به نام که قربانی مان کردند

که قوچی از آسمان فرود نیامد ؟


از یاد مبر ، هیچ...




شفای سرگشته گی ام
به بلوغ نارس واژه های هزار ساله
در دفتر سیاه شعر تو
پیوند خورده ...

پاورچین غرق می شوم
در باران و عطر اقاقیا


23 اردی بهشت86



برای او که صدای خنده هایش مرا به زندگی می بندد ...

.
.
.
اتفاق تازه ای نبود
بهار و کوچ شکوفه ها در باد ...

اما
خلوص باد ،
که با خاطرات تو
درختان خفته را
نوازش می کند ...
.
.
.
29 فروردین 86