برای عزیزم نازلی، تا همیشه...


نوبت عاشقي !

دوباره يه چهارشنبه‌ي ديگه و كنج خلوت كافه، دوباره من و تو كه نشستيم روبه روي هم، تو چشم هم زل زديم و تند تند به هم مي خنديم. دوباره كتاب و امضاي برسم يادبود و اضافه شدن يكي ديگه به كتابخونه‌ي سراسر ياد بود من و تو. دوباره دود سيگار و قهوه و تاكيدمون روي لذتي كه از با هم بودن مي‌بريم. و دوباره دلمون كه مي‌دونه خسته شدیم. ازين كنج خلوت سمت چپ كافه. از اين لبخندها. اين قهوه و كتابها و اين تاكيدها. خسته شديم از همديگه و شهامت گفتنشو نداريم.
مث هميشه عصباني مي‌شي از اينكه جاي رژلب من روي لبه فنجون مي‌مونه. عصباني ميشي از اينكه مي‌خوام آخرين سيگار عمرم رو دود كنم، تنها آخرينشو. و من مث اين اواخر بهت نمي‌گم كه تو اين چند ماهي كه با تو ميام اينجا چند نفر عاشقم شدن، من عاشق چند نفر شدم! دلم مي‌خواد بهت بگم، که چند نفر منتظر روزي هستن كه اين صندلي رو به روي من خالي بشه، بيان بشينن و بگن: « اگه خودكارتون نمي‌نويسه، مي‌تونين از خودكار من استفاده كنين! »
تو چشات نگاه مي‌كنم، لبامو غنچه مي‌كنم و ابروهامو مي‌ندازم بالا. مي‌دوني كه مي‌خوام يه چيزه مهم بگم. چشم مي‌دوزي به لبام. مي‌گم: « خودكاري كه بهم دادي داره تموم ميشه، چن روزه مجبورم دو ساعت ها كنم و تكونش بدم تا بتونم چن خط بنويسم ».
تو چشات نگاه مي‌كنم و مي‌دونم كه مي‌فهمي حالا ديگه نوبت يه خودكاره ديگه‌ست...





کامنت
# خب ببین محیا جون، شوما بایس دیگه بچسبی به زندگی و زیاد کافه مافه نری . تازه این ساسان ما هم یه مواقعی فقط واسه 10 - 15 دقیقه عاشق نازلی میشه
Anonymous Anonymous : 1:32 PM  

# هر چقدر فكر كردمنتوانستم درك كنم چرااز هم خسته شده ايد و كجاي كارتان لنگ مي زند و چون از ريز ماجراهايتان اطلاع ندارم خيلي نمي توانم كمكي كنم و فكركنم نبايد هم خيلي فضولي كنم هر چند اگر كمكي هم از دستم برآيد هرگز دريغ ندارم فقط يك آرزو مي توانم بكنم و آن اينكه
"اميدوارم با هم پير شويد ولي از هم سير نشويد."
پيروز باشي
Anonymous Anonymous : 1:36 PM  

# اينكه اين اتفاقات داره تو داستان ميافته جاي بسي خوشحالي است من هم تو داستان خودم برات نظر دادم و اميدوارم در واقعيت نباشد انشاالله .(ببخشيد يادم رفت اينها رو تو نظر قبلي ام اضافه كنم )
Anonymous Anonymous : 1:55 PM  

# اینو می نویسم که بدونی خوندم. و این که بچسب به زندگیت بچه! کافه مافه و نازلی مازلی بیخیال!
Anonymous Anonymous : 2:00 PM  

# بابا من چسبیدم به زندگیم . هیچ جوریم کنده نمی شن. به کوری چشم حاسدان و حاسدان و حاسدان و ناقدان و چشم در آمدگان، به خوبی و خوشی هم داریم زندگی می کنیم. مشکلی هم نداریم. این داستان رو دو سه سال پیش نوشته بودم. چون دوستم نازلی اینو خیلی دوست داشت، یه بهانه پیدا کردم که بهش تقدیم کنم. همین.
ما خوبیم به خدا. مرسی از لات اینترنتی و میثم عزیزم و محمدرضای مهربون
Anonymous Anonymous : 3:33 PM  

# چقدر وصف حال بود ! تا کی باید به این فکر کرد : اونی که روی این صندلی نیست , همونیه که باید باشه , همونیه که تو میخوای !
Anonymous Anonymous : 11:36 PM  

# حس اش کردم
Anonymous Anonymous : 12:34 PM  

# salam ,, che saade ,, be sadegie avalin negah ,, hesesh mikonam ,, hay hay gerye kardam toye in asre bi mazeye tabestoon :( mahya azizam ! (turnmeon.persianblog.ir)
Anonymous Anonymous : 5:11 PM  

# dear
how i like this web realy.how i like it,specially the poems.
bests
Anonymous Anonymous : 3:51 PM  

# i have 2 times cried by reading a poem.once for the (mother) of shahriar and the other one was from you the last poem that you have intone.
bests
Anonymous Anonymous : 4:07 PM  

# هی هی
ببین ما رو تا کجاها که نبردی!
زیبا بود
زیبا
هی هی
Anonymous Anonymous : 10:04 AM  

# این خودکار استعاره از چیه؟
Blogger menon : 1:39 PM  

# برای نازلی و جا سیگاری اسنوپی اش - نقطه
Anonymous Anonymous : 2:33 AM  

# و در آخر میان این خودکارهای تمام شده گم می شوم.....
Anonymous Anonymous : 7:33 PM  

# من واقعا از آشنایی با شما :))
Anonymous Anonymous : 9:09 PM  

# سلام
از تولد سلما اومدم اینجا
من خوشم اومد از اون تولد
و مخصوص تبریک گفتن شما
فکر می کنم دیگه همیشه اینجا بیام
فعلا
Anonymous Anonymous : 10:20 AM  

# matne ghashangi bood, gooyaye hame chizo khod nachiz, + axaye blog ke vaghean mahshare. movaffagh bashi dooste aziz
Anonymous Anonymous : 2:43 PM  

Post a Comment