هـراس



چشمانت
تاوان تاریخ است
و
قلبت
در آستانه‌ی هر تپش،
مردد میان لرزش دستانت و لغزش لبانت،
مسخ و خاموش،
تنها آن دوزخ داغ و وحشی را طلب می‌کند،
که خدایانت
تو را از آن منع کرده‌اند.

و این شراره‌‌های خواهش است
که در زخم خوابهایت رخنه می‌کنند
و تو
هر صبح،
خسته
بر بستر
آن را حاشا می‌کنی...


شهریور 87

کامنت
# با خوندن نوشته ات یه هو یاد این شعر افتادم
همه لرزش دست و دلم از آن است که عشق پناهی گردد . . گریزی نه . .گریزگاهی گردد . .آی عشق آی عشق چشمان آبیت پیدا نیست.
Anonymous Anonymous : 1:41 PM  

# یاده مردهای به اصطلاح مومن و صالحی افتادم که از زنها می ترسن . از عشق می ترسن و اونو انکار می کنن .
مرسی
Anonymous Anonymous : 1:47 PM  

# یاد فیلم «آتش» از «دیپا مهتا» افتادم، همون سکانسی که مرد برای ریاضت کشیدن زنش رو کنار خودش به بستر دعوت می کرد اما بهش دست نمی زد
Anonymous Anonymous : 2:12 PM  

# سلام
خیلی قشنگ گفتی
زیباتر از این نمیشد
Blogger aqfery : 3:06 PM  

# قشنگ بود چقد ، خوشم اومد :)
Anonymous Anonymous : 4:03 PM  

# به قول آقای دکتر که به من گفت: تا همين جايش هم عقايدت متزلزل شده اند.
Anonymous Anonymous : 7:32 PM  

# !السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
Anonymous Anonymous : 1:22 AM  

# حس خوبیه همیشه خوندن نوشته هات از همین راه دور ، با آرزوی خوشبختی که همیشه برات دارم
Anonymous Anonymous : 8:59 PM  

# "چشمانت تاوان تاریخ است" شعر زیبا شروع شد ولی در ادامه « قلبت در آستانه هر تپش» زیاد جالب نبود
ولی ممنون
Anonymous Anonymous : 7:26 PM  

# هيس! خدايان خوابيده اند
Anonymous Anonymous : 1:09 PM  

# منع خدايان و... لرزش دست و...لب و...
فكر ميكنم ميفهمم. هرچند كه شعر را بايد چشيد.
Anonymous Anonymous : 4:01 PM  

# هوم... جالب بود
Anonymous Anonymous : 12:37 PM  

# بار اول بود اومدم اینجا
اما نوشته های قشنگت باعث شد بشینم کل این صفحه تا پایین و بخونم
خوشمان آمد
مخصوصا اونکه نوشته بودی
تیغت را
سمت چپ سینه ام
نشانه برو
Anonymous Anonymous : 11:38 PM  

# khoobi khanoom ? yadame bare akhari ke neveshtehato khoondam ye sms behet dadam ke ina chi boodan neveshti ?:) to ham gofti mikhasti nakhooni ... alan ama , behtar shode, kheyli behtar ye divoone ke hanooz aghel nashode:|
Anonymous Anonymous : 12:32 AM  

# هر صبح، خسته بر بستر آن را حاشا می کنی فوق العاده بود.

به قول شاعر به اوج لذتی نگفتنی رسیده ام.

راستی لیست دوستان کنار وبلاگتان که گودری است ، فارسی نمایش داده نمیشه یا من نمیتونم ببینم؟
حرف آخر هم اینکه از چرخ زدن در فرندفید پیدا کردم اینجا را خیلی خوشحالم
Anonymous Anonymous : 7:42 PM  

# چشمانت
ياد آوري هزارباره اي ست
از بزرگترين اشتباه تاريخ
كه نمي دانم چرا
بيخودي خدا
يك كاره توي چشم تو خدايي مي كند
Anonymous Anonymous : 11:52 PM  

# شعر از خودتون بود؟
سبك و نواي آشنايي داشت!
Anonymous Anonymous : 7:20 AM  

# اول و آخرش را خیلی دوست داشتم. می دانی چطور یک جمله را مثل یک آیه ثبت کنی. از لطفت نسبت به کار ضعیفم ممنون. سفر هم خوب بود جای شما خالی
Anonymous Anonymous : 6:56 PM  

# ...
impressive
..
Anonymous Anonymous : 11:05 AM  

# تو آخرش هم نمی تونی یه شعری بنویسی که قابلیت چاپ شدن توی یه کتاب در جمهوری اسلامی را داشته باشد....

یه چیز رو توی این چند ماهه اخیر توی شعرات متوجه شدم: به نظرم از دز اروتیسم شعرات به مرور داره کم می شه و به سمت یک لحن عاشقانه تر و بالغانه تر می ره... نمونه اش همین شعریه که آلان نوشتی
Anonymous Anonymous : 1:59 AM  

# هزاره های تاریخ میدانند که فقط وفقط چشمانم اند که خواب خدایان دیگری رامی بینند
Anonymous Anonymous : 5:51 PM  

# Va man nemikham joz harfe khodayanam b chize digeyi gush bedam!
Anonymous Anonymous : 3:12 PM  

# Va man nemikham joz harfe khodayanam b chize digeyi gush bedam!
Anonymous Anonymous : 3:12 PM  

# هر لحظه خدایی در چشمانم خدایی می کند تو خواب خدایی میبینی
Anonymous Anonymous : 6:01 PM  

# هر لحظه خدایی در چشمت خدایی می کند
Anonymous Anonymous : 6:04 PM  

Post a Comment