Monday, September 08, 2008
هـراس
چشمانت
تاوان تاریخ است
و
قلبت
در آستانهی هر تپش،
مردد میان لرزش دستانت و لغزش لبانت،
مسخ و خاموش،
تنها آن دوزخ داغ و وحشی را طلب میکند،
که خدایانت
تو را از آن منع کردهاند.
و این شرارههای خواهش است
که در زخم خوابهایت رخنه میکنند
و تو
هر صبح،
خسته
بر بستر
آن را حاشا میکنی...
شهریور 87
چشمانت
تاوان تاریخ است
و
قلبت
در آستانهی هر تپش،
مردد میان لرزش دستانت و لغزش لبانت،
مسخ و خاموش،
تنها آن دوزخ داغ و وحشی را طلب میکند،
که خدایانت
تو را از آن منع کردهاند.
و این شرارههای خواهش است
که در زخم خوابهایت رخنه میکنند
و تو
هر صبح،
خسته
بر بستر
آن را حاشا میکنی...
شهریور 87
کامنت
# با خوندن نوشته ات یه هو یاد این شعر افتادم
همه لرزش دست و دلم از آن است که عشق پناهی گردد . . گریزی نه . .گریزگاهی گردد . .آی عشق آی عشق چشمان آبیت پیدا نیست.
: 1:41 PM
# یاده مردهای به اصطلاح مومن و صالحی افتادم که از زنها می ترسن . از عشق می ترسن و اونو انکار می کنن .
مرسی
: 1:47 PM
# یاد فیلم «آتش» از «دیپا مهتا» افتادم، همون سکانسی که مرد برای ریاضت کشیدن زنش رو کنار خودش به بستر دعوت می کرد اما بهش دست نمی زد
: 2:12 PM
# سلام
خیلی قشنگ گفتی
زیباتر از این نمیشد
aqfery : 3:06 PM
# قشنگ بود چقد ، خوشم اومد :)
: 4:03 PM
# به قول آقای دکتر که به من گفت: تا همين جايش هم عقايدت متزلزل شده اند.
: 7:32 PM
# !السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
: 1:22 AM
# حس خوبیه همیشه خوندن نوشته هات از همین راه دور ، با آرزوی خوشبختی که همیشه برات دارم
: 8:59 PM
# "چشمانت تاوان تاریخ است" شعر زیبا شروع شد ولی در ادامه « قلبت در آستانه هر تپش» زیاد جالب نبود
ولی ممنون
: 7:26 PM
# هيس! خدايان خوابيده اند
: 1:09 PM
# منع خدايان و... لرزش دست و...لب و...
فكر ميكنم ميفهمم. هرچند كه شعر را بايد چشيد.
: 4:01 PM
# هوم... جالب بود
: 12:37 PM
# بار اول بود اومدم اینجا
اما نوشته های قشنگت باعث شد بشینم کل این صفحه تا پایین و بخونم
خوشمان آمد
مخصوصا اونکه نوشته بودی
تیغت را
سمت چپ سینه ام
نشانه برو
: 11:38 PM
# khoobi khanoom ? yadame bare akhari ke neveshtehato khoondam ye sms behet dadam ke ina chi boodan neveshti ?:) to ham gofti mikhasti nakhooni ... alan ama , behtar shode, kheyli behtar ye divoone ke hanooz aghel nashode:|
: 12:32 AM
# هر صبح، خسته بر بستر آن را حاشا می کنی فوق العاده بود.
به قول شاعر به اوج لذتی نگفتنی رسیده ام.
راستی لیست دوستان کنار وبلاگتان که گودری است ، فارسی نمایش داده نمیشه یا من نمیتونم ببینم؟
حرف آخر هم اینکه از چرخ زدن در فرندفید پیدا کردم اینجا را خیلی خوشحالم
: 7:42 PM
# چشمانت
ياد آوري هزارباره اي ست
از بزرگترين اشتباه تاريخ
كه نمي دانم چرا
بيخودي خدا
يك كاره توي چشم تو خدايي مي كند
: 11:52 PM
# شعر از خودتون بود؟
سبك و نواي آشنايي داشت!
: 7:20 AM
# اول و آخرش را خیلی دوست داشتم. می دانی چطور یک جمله را مثل یک آیه ثبت کنی. از لطفت نسبت به کار ضعیفم ممنون. سفر هم خوب بود جای شما خالی
: 6:56 PM
# ...
impressive
..
: 11:05 AM
# تو آخرش هم نمی تونی یه شعری بنویسی که قابلیت چاپ شدن توی یه کتاب در جمهوری اسلامی را داشته باشد....
یه چیز رو توی این چند ماهه اخیر توی شعرات متوجه شدم: به نظرم از دز اروتیسم شعرات به مرور داره کم می شه و به سمت یک لحن عاشقانه تر و بالغانه تر می ره... نمونه اش همین شعریه که آلان نوشتی
: 1:59 AM
# هزاره های تاریخ میدانند که فقط وفقط چشمانم اند که خواب خدایان دیگری رامی بینند
: 5:51 PM
# Va man nemikham joz harfe khodayanam b chize digeyi gush bedam!
: 3:12 PM
# Va man nemikham joz harfe khodayanam b chize digeyi gush bedam!
: 3:12 PM
# هر لحظه خدایی در چشمانم خدایی می کند تو خواب خدایی میبینی
: 6:01 PM
# هر لحظه خدایی در چشمت خدایی می کند
: 6:04 PM
Post a Comment
# با خوندن نوشته ات یه هو یاد این شعر افتادم
همه لرزش دست و دلم از آن است که عشق پناهی گردد . . گریزی نه . .گریزگاهی گردد . .آی عشق آی عشق چشمان آبیت پیدا نیست.
: 1:41 PM
# یاده مردهای به اصطلاح مومن و صالحی افتادم که از زنها می ترسن . از عشق می ترسن و اونو انکار می کنن .
مرسی
: 1:47 PM
# یاد فیلم «آتش» از «دیپا مهتا» افتادم، همون سکانسی که مرد برای ریاضت کشیدن زنش رو کنار خودش به بستر دعوت می کرد اما بهش دست نمی زد
: 2:12 PM
# سلام
خیلی قشنگ گفتی
زیباتر از این نمیشد
aqfery : 3:06 PM
# قشنگ بود چقد ، خوشم اومد :)
: 4:03 PM
# به قول آقای دکتر که به من گفت: تا همين جايش هم عقايدت متزلزل شده اند.
: 7:32 PM
# !السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
: 1:22 AM
# حس خوبیه همیشه خوندن نوشته هات از همین راه دور ، با آرزوی خوشبختی که همیشه برات دارم
: 8:59 PM
# "چشمانت تاوان تاریخ است" شعر زیبا شروع شد ولی در ادامه « قلبت در آستانه هر تپش» زیاد جالب نبود
ولی ممنون
: 7:26 PM
# هيس! خدايان خوابيده اند
: 1:09 PM
# منع خدايان و... لرزش دست و...لب و...
فكر ميكنم ميفهمم. هرچند كه شعر را بايد چشيد.
: 4:01 PM
# هوم... جالب بود
: 12:37 PM
# بار اول بود اومدم اینجا
اما نوشته های قشنگت باعث شد بشینم کل این صفحه تا پایین و بخونم
خوشمان آمد
مخصوصا اونکه نوشته بودی
تیغت را
سمت چپ سینه ام
نشانه برو
: 11:38 PM
# khoobi khanoom ? yadame bare akhari ke neveshtehato khoondam ye sms behet dadam ke ina chi boodan neveshti ?:) to ham gofti mikhasti nakhooni ... alan ama , behtar shode, kheyli behtar ye divoone ke hanooz aghel nashode:|
: 12:32 AM
# هر صبح، خسته بر بستر آن را حاشا می کنی فوق العاده بود.
به قول شاعر به اوج لذتی نگفتنی رسیده ام.
راستی لیست دوستان کنار وبلاگتان که گودری است ، فارسی نمایش داده نمیشه یا من نمیتونم ببینم؟
حرف آخر هم اینکه از چرخ زدن در فرندفید پیدا کردم اینجا را خیلی خوشحالم
: 7:42 PM
# چشمانت
ياد آوري هزارباره اي ست
از بزرگترين اشتباه تاريخ
كه نمي دانم چرا
بيخودي خدا
يك كاره توي چشم تو خدايي مي كند
: 11:52 PM
# شعر از خودتون بود؟
سبك و نواي آشنايي داشت!
: 7:20 AM
# اول و آخرش را خیلی دوست داشتم. می دانی چطور یک جمله را مثل یک آیه ثبت کنی. از لطفت نسبت به کار ضعیفم ممنون. سفر هم خوب بود جای شما خالی
: 6:56 PM
# ...
impressive
..
: 11:05 AM
# تو آخرش هم نمی تونی یه شعری بنویسی که قابلیت چاپ شدن توی یه کتاب در جمهوری اسلامی را داشته باشد....
یه چیز رو توی این چند ماهه اخیر توی شعرات متوجه شدم: به نظرم از دز اروتیسم شعرات به مرور داره کم می شه و به سمت یک لحن عاشقانه تر و بالغانه تر می ره... نمونه اش همین شعریه که آلان نوشتی
: 1:59 AM
# هزاره های تاریخ میدانند که فقط وفقط چشمانم اند که خواب خدایان دیگری رامی بینند
: 5:51 PM
# Va man nemikham joz harfe khodayanam b chize digeyi gush bedam!
: 3:12 PM
# Va man nemikham joz harfe khodayanam b chize digeyi gush bedam!
: 3:12 PM
# هر لحظه خدایی در چشمانم خدایی می کند تو خواب خدایی میبینی
: 6:01 PM
# هر لحظه خدایی در چشمت خدایی می کند
: 6:04 PM
Post a Comment